بچه های یتیم لباس نوگرفتند
بیا از این طرف برویم. کفشهای آن طرفی قشنگترستها. ببین رنگ آن روسری ها چقدر ملیح و نازست.
این ها زمزمههایی است که در بین آن همه سر و صدا هم به گوش می رسد.
طبقه سوم انصارالحجه (عج) این روزها شلوغ و پر هیاهوست. شبیه یک بازار کوچک اما پر جمعیت.
بچههای مجموعه در تلاش هستند تا همه آنهایی که میهمان امروز انصارالحجه(عج) برای گرفتن پوشاک هستند با رضایت خاطر مجموعه را ترک کنند. جفت و جور و آماده کردن توزیع پوشاک که هر سال در آستانه سال جدید رقم میخورد به زبان آوردنش هم سخت است. چه این که بخواهی برای چهار هزار و ششصد و هفتاد و پنج نفر تدارک لباس را ببینی و همه را هم راضی نگه داری و…
تقسیم چند روزست که شروع شده و همه را هم درگیر کرده است.ذوق و اشتیاق بچههای کوچولو از همه بیشتر است که بین آدم بزرگ ها می چرخند و پای هر میزی به تماشا کردن می ایستند. یکی از آنها بدون اجازه عروسکی را بر میدارد.
اما خیلی زود با صحبتهای مادرش می فهمد باید آن را برگرداند. بچههای مجموعه با حوصله یکی از عروسکهایی را که دوست دارد به دستش میدهند و راهیاش میکنند.
انگار دنیا را به آن بچه داده اند. با شادی میدود تا اسباب بازی را به دیگران نشان دهد.آدم از این همه اشتیاق و ذوق به وجد می آید و خستگی روزها تلاش از تن آدم ها بیرون میریزد.
غرفه ها متعدد و زیاد هستند. از تقسیم نوشت افزار و اسباب بازی گرفته تا پوشاک و کت و شلوار و مانتو …
برخیها سخت پسندتر هستند و به همین خاطر انتخابشان کمی طول میکشد.
صافی قلبهای آدمهایی که دل و جانشان برای این بچهها میتپد همین قدر روشن است که با حوصله تمام به همه حرفها گوش میدهند و حتی برای انتخاب نوع و رنگ لباس کمکشان میکنند.
بچه های مجموعه تقسیم شدهاند یک عده غرفه دارند و لباسها را ارائه میکنند و برخیها هم نقش راهنما را دارند و خانواده ها را راهنمایی میکنند که از کجا شروع کنند و چه چیزهایی به آنها تعلق میگیرد،
تنور احساسات که گُر میگیرد شوریدگی همهگیر میشود .نشان به این نشان که هیچ کس احساس خستگی ندارد و همه بچه ها و دست اندرکاران مجموعه تلاش دارند تا بچه های یتیم هم در سال جدید نو بپوشند.
همه با احترام تمام رفتار میکنند و هر کس هر جوری بتواند و در توانش باشد بذل محبت میکند. بیشتر خوش و بشها با کودکان و بچههاست که از فرط خوشحالی سر از پا نمیشناسند.
کسی نمیداند این حس عجیب از کجا آمده است که همه با هم از صبح خدمتگزاری ایتام را میکنند و انگار نه انگار که خستهاند.
قطعا یک بخش مهمی از آن بر میگردد به اینکه همه میخواهند کسانی که پدر ندارند و دستمایه و ثروتی هم عید پیش رو مثل بقیه لباس نو بپوشند.
آدمهایی که در این مجموعه خدمت می کنند اعتقاد دارند هیچ کس نباید دغدغه تنگدستی را داشته باشد و نگران باشد .
چوب لباسی غرفهها پر و خالی می شود و قفسه کفشها هم.کودکان، نوجوان و بزرگسال. فرقی نمیکند همه با سلیقه خودشان لباس انتخاب میکنند.
در این بین با برخی ها همکلام می شویم. چهار روزگی طاها برای مادرش یادآور تلخ ترین خاطره زندگیاش است چرا که قلب همسرش به خاطر ایست قلبی ناگهان از کار می ایستد و برای همیشه آن ها را تنها میگذارد .یک زن جوان 25 ساله با یک بچه نه توان کار کردن را دارد و نه روی رفتن به خانه پدری و دست دراز کردن جلوی دوست و آشنا.
مادر طاها که در حین گفتگو با ما حواسش به انتخاب لباس طاهای ده ساله هم هست و به سلیقه اش احترام میگذارد میگوید واقعا نمیدانم اگر این مجموعه و کمکهای خدمتگزاران آنها نبود نمی دانستم دقیقا بایستی چه میکردم.
بچه ها که کاپشن مشکی را به تن طاها میکنند. حسابی ذوق می زند. دلش نمیخواهد آن را بیرون بیاورد مادرش میگوید بگذار عید بیاید یک دفعه با کفش و پیراهن تنات کنی. انگار قند توی دل بچه آب
می شود.
مثل طاها خیلیهای دیگر هستند. امیرمحمد و امیر حسین دو برادر هفت و ده ساله اند. آنها هم از هفت سالگی پدرشان را از دست دادهاند و حالا کنار مادرشان زندگی میکنند و به لطف مهربانی بچههای موسسه زندگی خوب و آرامی دارند.آنها دوست دارند همه چیزهایی که دارند رنگ و مدل هم را داشته باشد.
پیراهن و شلوار و حتی طرح و شکل جورابشان.
زن هر بار روزهای اول مرگ همسر و قصه یتیمی دو دخترش را به خاطر می آورد،دلش هری پایین میریزد تعریف میکند:زمستان سختی بود وقتی یک بیماری سخت غافلگیرمان کرد دشوارتر هم شد. در یک ماه همه چیز تمام شد و من بیپشت و پناه شدم.تا مدت ها نمیخواستم باور کنم او برای همیشه رفته است و برای مرگ هیچ چاره ای نیست. .
شوهرم کارگر ساختمان بود و خرجی مان به کاری که آن روز میکرد بسته بود .حالا دست خالی من و دو بچه کنارم …شوک زده شده بودم. روزها مینشستم و مات و مبهوت فقط در و دیوار را نگاه میکردم تا این که
خدا روزنه ای توی زندگیمان باز کرد و من با این موسسه آشنا شدم. نمی دانم با چه زبانی باید از این همه محبت تشکر کنم و فقط هر بار و هر لحظه که این همه محبت را می بینم با خدا حرف می زنم و می گویم اجر تک تک آن ها با خودت.
هیچ کس دست خالی از این مجموعه بیرون نمی رود و جنب و جوش و رفت و آمد از صبح زود شروع شده است و تا شب ادامه دارد و این همه کار بی خستگی نمی شود اما بچه های موسسه خوشحال اند چوب لباسی همه کمدها پر از لباس های نو و تازه است و بچه های خانواده های آن ها هم عید امسال هم مثل عیدهای سال گذشته می خندند و شاد هستند.این ها به شادی آن ها شادند.